
کنارش می نشینم می گویم قسمتی از وصیت نامه فرزندت

می گویم قسمتی از وصیت نامه فرزندت را برایم بازگو می کنی؛ اشک از چشمانش سرازیر می شود با گوشه چادرش صورتش را از من می پوشاند با بغض می گوید: موقع شهادت وصیت پسرم این بود که هرجا می روم به همه بگویم او برای حجاب دخترهای میهنش به جنگ رفت تا با دشمنان بجنگد پای وصیت نامه را با خونش امضا کرد اما سرخی خون فرزندم را چگونه جواب می دهند با بی حجابی، با بی حرمتی به چادر که میراث حضرت زهرا(س) است ...
به او حق می دهم و شرمنده اش هستم نمی دانم چه بگویم تا تصلی دل پر دردش باشم آخر من هم نتوانستم به درستی حرمت چادر روی سرم را نگه دارم. اشکهای مادر شهید بغض در گلویم نهفته است که با خود زمزمه می کنم خدایا لحظه ای ما را به خودمان رها نکن تا امروز شاهد اشکهای مادر پیر و تنهایی که اشک امانش را بریده نباشیم.
ای دختر ایرانی بدان و یادت باشد که برای آرامش امروز من و تو چه جوانان رشید و بلند قامتی جان دادند و امروز چه مادرهای شهیدی که غریبانه اشک می ریزند و ما باید فردای محشر جوابگوی آن خون های ریخته شد واین اشکهای چشم آنها باشیم.
نکند دراین وانفسای موجود یادگاری حضرت زهرا(س) را که وصیت شهداست نادیده بگیریم وغریبانه با او رفتار کنیم، مبادا این برخورد ما غربت بی بی دو عالم خانم فاطمه زهرا(س) را دوباره زنده کند و دل اهل بیت را به رنج بیاوریم.
چادرم تاج بهشتی ست که بر سر دارم
یادگاری ست که از حضرت زهرا دارم
تیرها بر دل دشمن زده با هر تارش
من محال است که آن را ز سرم بردارم
البرز - کرج
1052 پست
حضورتون ســـــــــــبز
بــــــــــزرگــــوار