مثل قصه های هزار و یکشب
گیس هایمان را با قصه ای بافته ایم
بدور از غصه ها
با سرانگشتان احساسمان
آن سوی پنجره
هر روز آفتاب ، طلوعش را
در قلبهایمان آغاز می کند
و غروبش ، سرمه چشمانمان می شود
کسی امتداد نگاهش را به افق دیدگانمان بخشیده
و دستی که روی شانه هایت حس میکنی
دستی ست که هیچگاه تنهایت نمی گذارد
قصه به پایان نمی رسد
این تازه آغاز قصه ی ماست....


دیبـــا
تهران
97 پست