دوستان با وفا و دوستانی که همدیگر را نمی بینیم اما حرف زبانمان را خوب میشنوییم و خوب هم می نویسیم و از همه ما یک نفر آگاهی کامل به اندرون ما دارد فقط دوست دارم به این مطلب عنایت بفرمایید
روزی در یک شب یک دانشمند از کنار رودخانه ای می گذشت چشمش به آب جاری رودخانه افتاد و از سوی آسمان را نیز در آب دید یک سوالی در ذهنش جرقه زد میدانید چه بود ؟ سوال این بود چرا وقتیکه به آسمان نگاه می کنیم رودخانه را نمی بینیم ولی وقتی که به آب نگاه می کنی هرچه در آسمان است می بینی به خودش کفت نادان نباش خوب آب مثل آیینه شفاف و زلال است و تصاویر را انعکاس میده سپس چند قدمی بر نداشته بود فکری به ذهنش خطور کرد آن فکر این بود پس چطور همه اینها در ذهن من جا میشه که دریچه نفوذ آن ازطریق دو چشم حلقوی است
باز به آسمان نگاه کرد کفت ای خالق تمام هستی درمانده ام از وجود لایتناهی تو قدرتی که تو داری تو میتوانی حتی کل هستی را در داخل یک تخم مرغ قرار دهی هر چند دادی ولی ما علم دیدن آنرا نداریم من تسلیم قدرت لایتناهی تو هستم آنوقت بود که دانشمند برزک مولانا تب شعرش گل میکنه و می فرمایند
ما در ره عشق تو اسيران بلاييم
كس نيست چنين عاشق بيچاره كه ماييم
بر ما نظري كن كه در اين شهر غريبيم
بر ما كرمي كن كه در اين شهر گداييم
زهدي نه كه در كنج مناجات نشينيم
وجدي نه كه در گرد خرابات برآييم
نه اهل صلاحيم و نه مستان خرابيم
اينجا نه و آنجا نه كه گوييم كجاييم
حلاج وشانيم كه از دار نترسيم
مجنون صفتانيم كه در عشق خداييم
ترسيدن ما هم چو از بيم بلا بود
اكنون ز چه ترسيم كه در عين بلاييم
ما را به تو سريست كه كس محرم آن نيست
گر سر برود سر تو با كس نگشاييم
ما را نه غم دوزخ و نه حرص بهشت است
بر دار ز رخ پرده كه مشتاق لقاييم
دریاب دل شمس خدا مفتخر تبریز
رحم آر که ما سوختهی داغ خداییم
اصفهان - اصفهان
3988 پست
ما بچه های اصفهان یه گروه داریم
هممون کنار هم جمع شدیم تا هوای شهرمونو داشته باشیم
شما هم به جمع ما اضافه بشی خوشحال میشیم
https://facenama.com/isfahancity