
از همان ابتدا دروغ گفتند .

مگر نگفتند که من و تو ، ما میشویم ؟
پس چرا حالا من اینقدر تنهاست . . .
از کی تو اینقدر سنگدل شد ؟
اصلا این ” او ” را که بازی داد ؟
که آمد و تو را با خود برد و شدید ما ،
می بینی…؟
قصه ی عشقمان . . .
فاتحه ی دستور زبان را خوانده است . . .
هرمزگان - كيش
26234 پست
دنیا برای از تو سرودن مرا کم است
اکسیر من نه این که مرا شعر تازه نیست
من از تو می نویسم و این کیمیا کم است
سرشارم از خیال ولی این کفاف نیست
درشعر من حقیقت یک ماجرا کم است
تا این غزل شبیه غزل های من شود
چیزی شبیه عطر حضور شما کم است
گاهی ترا کنار خود احساس می کنم
اما چقدر دل خوشی خواب ها کم است
خون هر آن غزل که نگفتم به پای توست
آیا هنوز آمدنت را بها کم است.
محمد علی بهمنی.