مرا در آغوش بگیر
برایم شعر بخوان
در تنگنای آغوشت
تو با کلمات بازی کن و
من
غرق در رویای خویش
تمامی دردهایم را
با نوازش گرم نجوای تو
به فراموشی ابدی می سپارم
.وقتی که زیبا میشوی، دنیا سلامم می کند
گویا تمام عشق تو، غم را به نامم می کند
با جرعه یی از یاد تو، می نوشم از لعل لبت
شیرینی حال دلت ، مستی به کامم می کند
افتان و خیزان می شود، هم دین و هم ایمان من
ای دین من، ایمان من؛ حرف تو رامم می کند
شاید که حافظ عاشق و شاخ نبات معشوقه اش
معشوق من یاد تو هم ، شیرین کلامم می کند
در چاه ظلمانی غم، شادی نصیب من شده
دست خدا را دیده ام، هر شب طعامم می کند
ازچین زلف مهر تو، شوری به جان افتاده است
نای تو و نای نی ات، مستی به نامم می کند
امشب دلـم گـرفتـه ، از درد می نویسم
این زندگی چـه بـر سرم ،آورد می نویسم
دیوانه بـودم از عشق، قلبِ مرا شکستند
آری ز مـردمـانِ ، خـونسـرد می نویسم
در کوچـه های غربت، ماننـدِ من فراوان
مـاننـد خـود هـزاران شبـگرد مینویسم
بـادِ خـزان کـه آمـد ، غـارت شد آرزویم
رنـگِ گُـلِ شقــایـق ،را زرد می نـویسم
دلتنگِ خنـده ها و آن گریه هایم ای عمر
بر کـودکی بـه صد آه ، برگرد می نویسم
دراوجِ غم نشستم سنگِ صبورِمن نیست
از بغضِ بی صدای، یک مَـرد می نویسم
ای خدا یار من آنجاست ، حواست باشد....
او نشان کرده ی اینجاست ، حواست باشد…!
یار من مویِ سرش ، قیمت صد فرهاد است؛
قصه اش قصه ی فرداست ، حواست باشد…!
گرچه بدجور دل تنگ است برایش...
همچنان شاه غزل هاست ، حواست باشد…!
او نگاهم نکند ، یا نخرد حرف مرااا...
هرچه هست بینِ خود ماست ،حواست باشد!
همه ی دلخوشی و زندگی ام، بودن اوست؛
برود، آخردنیاست! حواست باشد…!
نگذاری احدی تیشه برویش بزند !
شیشه ی عمر من آنجاست، حواست باشد....
آدمــــــــــها جدا از عطری که
به خودشون میزنن
عطر دیگهای هم دارن
که اتفاقا تاثیر گذارتر هم هست
عـــــطر چشم هاشون
عـــــطر حرف هاشون
عـــــطر صداقت شون
عـــــطر انسانیت شون
عطری که فقط
مختص "شخصیت" اون هاست
و متاسفانه در هیچ مغازه ی عطر فروشی
پیدا نمیشه...
آرام باش عزیز من، آرام باش
حکایت دریاست زندگی
گاهی درخشش آفتاب، برق و بوی نمک،ترشح شادمانی
گاهی هم فرو میرویم، چشمهایمان را میبندیم، همه جا تاریکی است.