زندگی را طعم لب های تو گیرا می کند
عطر یاد تو دلم را غرق رویا می کند
چشم هایم خیره بر تو مست و بی پروا شده
هر نگاهت را نگاهم عشق معنا می کند
تا که چشمک می زنی من بی خود از خود می شوم
چشم مستت با نگاهی فتنه بر پا می کند
دست هایم گیسوانت را به رقص آورده است
وه که دستان تو اعجاز مسیحا می کند
دور باشم یا که با تو ، باز دلتنگ توام
بی حضورت در دل من غصه ماوا می کند
شعر هایم با تو بوی مستی و غم می دهد
من که میدانم مرا این شعر رسوا می کند
یادم باشد دیگر هرگز خاطره هایم را کند و کاو نکنم!
مثل آتش زیر خاکستر می ماند...
حساب از دستم در رفته...
چندمین بار است که با یاد نگاه آخرت آتش می گیرم...؟
نشسته ام جاى هميشگى ،روى پله هاى حياط
اينبار تنها ، به حوض کوچکمان نگاه ميکنم
به ماهى هاى قرمزى که خريده بودى
گفتى بايد حس کنند خونه خودشونه
گفتى خونه ما قشنگترين جاى دنياست
براى من آغوش تو امن ترين جاى دنياست
بهشت تو آسمون هفتم نبود
بهشت ،تو خونه کوچک من و تو بود ...
تو برايم چهار فصل سال بودى
مهربانى بهاريت
گرمى تابستانيت
قشنگى پاييز و باران زمستانيم بودى...
ماه هاست که رفته اى
و زندگى ام صحراى بى رنگى شده...
بدون تو
بهشت همان آسمان هفتم است...
حالا که مى آيى
ديگر شعر نخواهم گفت
نخواهم نوشت
ميخواهم به همان تک درخت توت خانه ى کودکى هايمان بگويم
بى فصل ميوه بدهد
سبز شود...
آن چند پرنده نيز ،آواز خواهند خواند برايمان
همه دوستت خواهند شد...
و من عاشق تر...
چرا نمی کُشد مرا ، خدای چشمهای تو
میان آب و آتشم برای چشمهای تو
قسم به ساحت غزل ، دقیقه ای هزار بار
دلم عجیب می کند هوای چشمهای تو
چقدر با ستاره ها به لحن ِ آب و آینه
شبانه حرف می زنم به جای چشمهای تو
از آن شبی که دیدمت ، همان یکی دو قرن پیش
نشسته ام کنار دل ، به پای چشمهای تو
سکوت گاه گاه تو ، مرا شکنجه می دهد
خدا کند که بشنوم صدای چشمهای تو
اگر چه شرم می کنم بگویمت که شاعرم
ولی تمام این غزل ، فدای چشمهای تو
2756 پست