نه عشق را توانم ستود
نه دود را توانم زدود
به ناگه به این فکرافتادم همی
که چاره نباشد بغیر از خودی
من و صورتک مال یکدیگریم
که از دست هم برستوه امدیم
نخواهم که کرنش کنم بر جانشان
که غیرت ندارد از این رو توان
به هر سو به دنبال کوچکترین روزنه سرک می کشم من به هر محکمه
کاری نکردم بجز خلقشان
که عاجز بوم من ازحلشان
به خواهش کنم دست یاری دراز شاید راهی نشانم دهند، شوم بی نیاز
به دنبال هر صورتک به هر کوره راه روان می شوم من اما بی گناه
من و صورتک بار ها چنین کرده ایم اگر چه در این راه نیز غفلت کرده ایم
اگر چه من از این راه ها بسیار دیده ام ولیکن هیچ راهی به اخر نپیموده ام
نباید به دنبالشان روان می شدم که باید از راه ها جویا می شدم
همی دانم که از صورتک خسته ام
به مرگم صبورانه بنشسته ام