
پیرزن ازصدای خروپف هر شب پیرمرد شکایت داشت، پیرمرد

پیرمرد هرگزنمی پذیرفت.
شبی پیرزن آن صدا را ضبط کرد که صبح حرفش را ثابت کند .
اما صبح پیرمرد دیگر هرگز بیدار نشد
و آن صدای ضبط شده لالایی هرشب پیرزن شد ...
قدر لحظات هر چند سخت کنار هم بودن رو بدانیم .
مادر مثل مداد ميمونه
هر لحظه تراشيده شدن و تموم شدنش رو ميبيني.
اما پدر مثل خودکاره .
شکل ظاهريش تغيير نميکنه فقط يکدفعه ميبيني ديگه نمي نويسه...
تا هستند قدرشونو بدونيم...
اینم به عـــشـــق پدر و مادر
روح پدر و مادران آسمانی، شاد و غریق رحمت و مغفرت الهی باد...