

بعد از تو از هر قطره باران بدم آمد
از جاده های ابریِ گرگان بدم آمد
گفتم که پا خوردی و زیبایی ! ولی ... بانو !
بعد از تو من از قالی کرمان بدم آمد
چشمان تو هم رنگِ جنگل های انبوهند
بعد از تو از سرسبزیِ گیلان بدم آمد
بعد از تو از هر کس که می خندید ، رنجیدم
از پسته خندان رفسنجان بدم آمد
تو خاطرات زیرِ باران با خودت داری
بعد از تو ، من از عشق ... از باران ... بدم آمد
در خیالات خودم در زیر بارانی که نیست
می رسم با تو به خانه، از خیابانی که نیست
می نشینی روبرویم، خستگی در می کنی
چای می ریزم برایت، توی فنجانی که نیست
باز می خندی و می پرسی که حالت بهتر است؟!؟
باز می خندم که خیلی، گرچه می دانی که نیست
شعر می خوانم برایت، واژه ها گل می کنند
یاس و مریم می گذارم ، توی گلدانی که نیست
چشم می دوزم به چشمت، می شود آیا کمی
دستهایم را بگیری ، بین دستانی که نیست...؟!؟
وقت رفتن می شود، با بغض می گویم نرو...
پشت پایت اشک می ریزم، در ایوانی که نیست
می روی و خانه لبریز از نبودت می شود...
باز تنها می شوم، با یاد مهمانی که نیست...!
بعد تو این کار هر روز من است
باور این که نباشی، کار آسانی که نیست