
داستان درباره زود قضاوت کردن داستان درباره زود قضاوت کردن

داستان درباره زود قضاوت کردن را در این صفحه بخوانید داستان زود قضاوت نکنید.
به گزارش : زنه دیروقت به خونه رسید آهسته کلید رو انداخت و درو باز کرد و یکسر به اتاق خواب سر زد
ناگهان بجای یک جفت پا دو جفت پا داخل رختخواب دید
بلافاصله رفت و چوب گلف شوهرش رو برداشت و تا جایی که میخوردند ان دو را با چوب گلف زد و خونین و مالی کرد.
بعد با حرص بطرف اشپزخانه رفت تا ابی بخورد
با کمال تعجب شوهرش را دید که در اشپزخانه نشسته است.
شوهرش گفت سلام عزیزم! پدر و مادرت سر شب از شهرشون به دیدن ما اومده بودند چون خسته بودند بهشان گفتم توی رختخواب
ما استراحت کنند. راستی بهشون سلام کردی؟؟؟؟؟؟
نتیجه : زود قضاوت نکنید خودتان ضربه خواهید خورد.
داستان درباره زود قضاوت کردن - : داستان درباره زود قضاوت کردن
: داستان درباره زود قضاوت کردن