
قدرت فضای شاعرانه قدرت فضای شاعرانه : قدرت فضای شاعرانه

قدرت فضای شاعرانه : قدرت فضای شاعرانه هنگام تاریکی چشم، بینا میشود. نئودور روئتکه (1) در دههی بیست و سی حول و حوش کوهستان مجاورمان خانههایی به عنوان استراحتگاه والدین ساکنان شهر دنور ساخته شد. این خانهها در ابتدا به صورت کلبههای چوبی کوچک- اغلب با یک اجاق سنگی بزرگ پوشیده از خزه درست شده بود و به مرور زمان اینجا و آنجا به آنها اضافه شد، به گونهای که بیشترخانهها دارای یک سری ویژگیهای برجسته کمپی (مثل آنچه در بُی اسکات (2) است) و طرحهای عجیب و غریبی میباشند. تا دههی 1970 در اطراف نه شهر بین ایالتی، نه پمپ بنزین یا خواربارفروشی وجود داشت. ساکنان سالهای اوّلیه از نظر نژادی قوی بنیه و در مقابل باد و بورانها یا نبود خدمات مقاوم بودند. خانهها به صورت خوشهای در یک فضای 480 هکتاری که دچار کمبودِ آب است، محصوراند و جمعیت را در حدی که امروز است نگاه میدارند. جادهها آسفالت نشده، پر دست انداز و باریک است. در فصل بهار، گل و لای بسیاری همراه با برفی که بر اثر تشدید طوفانهای آخر فصل آب شده، از راه میرسد یک «کمیته سرپرستی» با حدود وظایف نه چندان روشن، سعی میکند از تخطیهای توجیهناپذیر زیبایی شناختی جلوگیری کند امّا به رغم تلاشهای گاه به گاه برایِ خلاص شدن از شر دو دستگاه وانت دهه 40، با تایرهای بدون باد، که یکی قرمز و دیگری سبز رنگ است، که زینت بخش حیاط یک همسایه است، موفقیتی نداشته است. وقتی ما دوازده سال قبل، برای بار اوّل به اینجا نقل مکان کردیم، به این دو اتومبیل به عنوان خرت و پرت نگاه میکردیم؛ آنها از دیدگاه من به مرور زمان به قطعاتی از مجسمههای تاریخی حیاط استحاله یافتهاند. ما همچنین عادت داریم روزهای تعطیل هدیههای کوچکی در صندوق پست همسایهها قرار بدهیم. دربارهی این سنت عقیدهای پری وار وجود دارد. هیچ کس هدیههای قرار داده شده را نمیبیند. هیچ یادداشت تشکری گذاشته نمیشود. اغلب غافلگیریها کوچک و خوردنی است، شخص را سریعاً خوشحال میکند و زود فراموش میشود. مراسم بر ایجاد یک روحیه شاد و خوشایند طی ایام تعطیلِ فصل تأکید میکند. یک سال مگی (3) همسایهمان – مادر تنهایی که میتواند از چکش به عنوان یک سلاح استفاده کند و در اداره آتش نشانی داوطلبانه خدمت میکند – در شب کریسمس به صورت غیر منتظره دست از کار کشید. سبدی پر از کیک لینزر (4) را که با کمان میخکی رنگ بزرگ تزئین شده بود و بر فراز آن یک کر (5) را به عنوان آذین کریسمس قرار داده بود، در دستانی از هم باز، نگاه داشته بود. او در حالیکه سبد را پیش آورده، تعارف میکرد گفت: «من عاشق این وقتِ سال هستم، حتی اگر برف نبارد». من یک قطعه کیک برداشتم و گفتم: «خیلی متشکرم؛ خیلی خوش مزهای اس.» «باید منو سرحال بیاره». «هان؟» «این وقت سال [برام] سخته. من به گذشته، به اولین سالِمان، به کریسمس یا کاترین و وقتی فکر میکنم که پر از امید و رؤیا بودیم. ما درباره این که کریسمس بعدی میبینیم او هدیههاشو باز میکنه و از دیدن بابا نوئل چقدر به هیجان میاد، صحبت کردیم». ما کمی بیشتر گپ زدیم و مگی وقت رفتن، مرا در آغوش گرفت. اوایل صبح کریسمس، وقتی بابانوئل با عجله این طرف و آن طرف میرفت و به کارش مشغول بود، من درِ ورودی را باز کردم ویک پاکت سفید دیدم – این شعر در آن بود: به گزارش کت (6)، فرشتهی کریسمس او سر به زیر و معصومانه، با نوزاد بی توجیه خود، از میان انبوه جمعیت، به سوی مهمانخانه پیش رفت. «مهمان خانه جا ندارد!» این سخن کسانی بود که مریم را زنکی هرزه میپنداشتند. و او برای حمل نوزاد خود به فضای خلوتی نیاز داشت، پس به انبار کاه رفت. امّا خردمندان قوم، با دیدن ستارهی زرین، همراه با عود (7) و کندر به گواهی بر پاکی او از راه رسیدند. از درون بقچههای محقّر او، نور در تلألو بود؛ افراد خودخواه برای باز کردن آنها به تلاش افتادند؛ امّا ما، آنها را از چنگشان بیرون کشیدیم. کریسمس مبارک همراه با عشق و شمیم عطر دوست و همسایهی شما، غم و افسردگیِ کریسمسِ من در مقابل روحیه و بینش مگی از بین رفت، میتوانستم کاترین را مثل «نور در تلألو در یک بقچه محقّر» تجسّم کنم. آن هدیهی کلمات به من امکان داد یک بار دیگر این تناقض را درک کنم که: ما از طریق، بزرگترین مبارزه، بهترین هدیه را به دست میآوریم. سالها من علیه آن معنا جنگیده بودم، نمیخواستم که این حرف درست باشد، هدفم حذف بخش مبارزه آن بود، به یاد میآورم که چگونه در اوج کلنجار با واقعیتِ آینده خشک و بیروح کتی، نمیتوانستم هیچ چیز خوبی ببینم، هیچ چیز جز تاریکی، یک تونل بی انتها. امّا زمان آن گذشت، من و کتی هر دو با هم بزرگتر شدیم. من به این نتیجه رسیدم که نوری وجود داشته، امّا من برای دیدن آن باید از تاریکی میگذشتم. اخیراً به رابرت (8)، پزشک خانوادگیمان تلفن زدم. او مدتها علاقمند به بررسی ارتباط فکر / جسم بوده و در بیمارستانی کار کرده که بیماران را تشویق میکردند دربارهی زندگیشان صادقانه حرف بزنند. او برای گوش کردن به صحبت بیماران آنجا بوده نه تجویز دارو یا پیشنهاد جراحی. رابرت داستان زنی را برایم نقل کرد که مشکل تنفسی مزمناش، و