
در فوریه 1848، انگلس مقاله دیگری درباره وضع اتریش مینویسد و

ماجرا مربوط به جنگهای استقلال ایتالیا علیه اتریش است که مورد حمایت آشکار و پنهان الیگارشی مستعمراتی بریتانیا بود و زرسالاری یهودی در این میان عملاً در جبهه لندن جای داشت. انگلس این حوادث را جنگ بورژوازی و اشرافیت میداند. انگلس سوسیالیست، طبق الگویی که بعدها به ماتریالیسم تاریخی شهرت یافت، طبعاً در مقابل اشرافیت رو به زوال به بورژوازی نوخاسته تمایل دارد. بورژوازی ایتالیا در آستانه پیروزی و تصرف قدرت سیاسی است و این شکستی است برای اتریش و “مترنیخ پیر“. مترنیخ میخواهد برای دفاع از ایتالیای کهنه مداخله نظامی کند. انگلستان “به درستی” از بورژوازی ایتالیا حمایت میکند. برخورد انگلس به موضع انگلستان ستایشگرانه است:
در حالیکه سایر قدرتهای بزرگ، فرانسه و نیز روسیه، آنچه در توان دارند برای کمک به مترنیخ به کار میبرند، انگلستان به تنهایی در کنار نهضت ایتالیا قرار گرفته است. بورژوازی انگلیس از الغاء تعرفههای حمایتی ایتالیا و اتریش، و متقابلاً ایجاد تعرفههای ضد اتریش در ایتالیا، بیشترین سود را میبرد. به همین دلیل، او از بورژوازی ایتالیا، که از این پس برای رشد خود به تجارت آزاد نیاز دارد و طبعاً متحد بورژوازی انگلستان خواهد بود، حمایت میکند. (30)
در این هنگامه، اتریش در حال تجهیز نظامی است برای یورش به ایتالیا؛ ولی خزانه دولت تهی است و مترنیخ به پول نیاز دارد. او دست نیاز به سوی سالومون مایر روچیلد رئیس بنیاد روچیلد در وین، دراز میکند.
روچیلد پاسخ داده که او خواستار جنگ نیست و لذا نمیتواند هیچ پولی در حمایت از جنگ بدهد. در واقع، آیا بانکداری هست که برای جنگی که در آن کشوری همچون انگلستان شرکت خواهد جست پول خود را به سلطنت پوسیده اتریش بدهد؟ از اینرو، مترنیخ دیگر نمیتواند روی بورژوازی حساب کند و لذا به امپراتور روسیه روی آورده است که در سالهای اخیر، از برکت معادن اورال و آلتای و تجارت غله، به سرمایهداری بزرگ تبدیل شده. تزار روسیه اخیراً یک بار به فردریک ویلهلم چهارم 15 میلیون روبل نقره کمک کرده و به نظر میرسد که به روچیلدِ تمامی پادشاهان مستبد رو به زوال بدل میشود. (31)
در 8 ژوئن 1848 انگلس طی مقالهای به تعیین مرزهای جدید امپراتوری پروس و لهستان میپردازد و ضمن آن درباره یهودیان لهستان چنین مینویسد:
در سراسر لهستان آلمانیها و یهودیها، بخش اصلی صنعتگران و تاجران را تشکیل میدهند… آنان با ایجاد شهرها در قلب سرزمین لهستان، طی سدهها در تمامی تحولات ارضی لهستان سهیم بودهاند. این آلمانیها و یهودیها، که اقلیتی بسیار بزرگ را تشکیل میدهند، میکوشند تا از وضع کنونی لهستان برای تأمین سیطره خود بهره جویند. آنان آلمانی بودن خود را پیش میکشند حال آنکه بیش از آلمانیهای آمریکا آلمانی نیستند. الحاق آنها به آلمان به معنای پایمال نمودن زبان و ملیت بیش از نیمی از جمعیت منطقه پوسن است که لهستانیاند… (32)
یکماه بعد، در 8 ژوئیه 1848، انگلس مجدداً به مسئله لهستان میپردازد و موضع یهودیان لهستان در انضمام بخشی از خاک این سرزمین به امپراتوری پروس را محکوم میکند و عملکرد ایشان را “وحشیگری ارتش پروس و یهودیان و آلمانیهای لهستان” میخواند. (33)
انگلس در 9 ژوئیه 1848 مجدداً همین تعبیر را به کار میبرد. او خطاب به کوهلوتر (34) وزیر کشور پروس، مینویسد:
آیا عالیجناب کوهلوتر از تنبیه حتی بخش کوچکی از وحشیگریها و شرارتهای ارتش آلمان، که مقامات دولتی برخوردی بیتفاوت یا تأییدآمیز به آن داشتند و از سوی لهستانیهای آلمانی و یهودی با هلهله استقبال شد، حمایت جدی کرده است؟ (35)