مجبورم دوستت داشته باشم
با تمام تلخی هایت
با وجود اشکهایی که کویر صورت کتک خورده ام را نمناک میکنند.
با دستهایی که سپر هیچ بلای زمینی و آسمانی نبوده اند.
و با قلبی ترک خورده که دلتنگ روزهاییست که بی تو شاد میتپید
با ناله های شبانه ام که لکنت روزگار پشیمانی من است.
مجبورم کنارت نفس بکشم
نفسی که محکوم به بازدم های پر افسوس است
اجباری ابدی...
...
معجزه ای درون من به پروانه شدن نزدیک می شود و من هر روز از شوق دیدن و ترس ندیدنش اشک میریزم
...
مادر ...
بیا و مرا مثل همیشه با نوک دوانگشتت بر شانه ام از این خواب پریشان بیدار کن
و نامم را دوباره و صدباره جان بخوان
دلم آهنگ صدای پدرم را میخواهد و صدای خنده های خواهرانم
و
صدای سوت شبگردی که امنیت را خبر میداد...
متن رونمای واقعیت زندگیم نیست و فقط دلنوشته و بیان احساسات ملموس و گاها غیر واقعیه دنیای کوچیک منه
قضاوت ببجا طعم دهن روتلخ میکنه.
بدرود...